میـخــانـه

شعر.ادبیات.فرهنگ.اندیشه

میـخــانـه

شعر.ادبیات.فرهنگ.اندیشه

میـخــانـه

حـــــــرف دل ، اینـجا پناهم داده اســـت
دلـــــــبـری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
حـــــرف دل، پُر گشته از یــــــاران عشـق
گــــونه هـا تـَــــر گشـته از باران عشـــق
همرهی درعشق ومستی" گم شدست"
او خــــریـدارِ غــــــــــمِ مـردم شـــــدست
درد دلــــــــهـــایـش دلِ دیــــــوانه بُـــــرد
دســـت ما بـگـرفت و تـا مــیـــخــانه بُــــرد

دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
نویسندگان
امکانات سایت
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
وبلاگ-کد جستجوی گوگل
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگینامه هوشنگ ابتهاج» ثبت شده است

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

مدیر سایت | يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ق.ظ

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی

بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

  • مدیر سایت

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

مدیر سایت | يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

که شکیب دل من دامن فریاد گرفت

آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست

خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک

دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت

منم و شمع دل سوخته ، یارب مددی

که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت

  • مدیر سایت

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

مدیر سایت | يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ق.ظ

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش ، به جهان از این چه خوش تر

تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی

چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین

به از این در تماشا که به روی من گشادی؟

تویی آن که خیزد از وی همه خرّمی و سبری

نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

  • مدیر سایت

حریف وسعت عشق تو سینه ی سایه ست

مدیر سایت | شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۰۶ ق.ظ

تن تو مطلع تابان روشنایی هاست
 اگر روان تو زیباست از تن زیباست
 شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع
 که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست
 نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن
 که از زلال تنت جان روشنت پیداست
که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟
 که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست
 ز باغ روی تو صد سرخ گل چرا ندمد

  • مدیر سایت

کوتاه در باره هوشنگ ابتهاج

مدیر سایت | شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ
امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی با تخلص (( ه. الف سایه )) در 6 اسفند ماه سال ۱۳۰۶ در شهر رشت پا به هستی نهاد تا جهان اشعار هوشنگ ابتهاج ار به گوش جان بشنود. ابتهاج نخستین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقا خان ابتهاج و یکی از 4 فرزند و تنها پسر خانواده بود.
پدر هوشنگ ابتهاج آقاخان ابتهاج از مردان معروف رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این رشت بود. هوشنگ ابتهاج شروع تحصیلات و ادامه‌ی تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات دبیرستانی در مدارس عنصری ،قاآنی ،لقمان و شاهپور در شهر رشت و بعد برای کلاس پنجم متوسطه در دبیرستان تمدن تهران سپری نمود. در سال 1318 با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. هوشنگ ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام گالیا گشت که ساکن رشت بود و این عشق دوران جوانی دست مایه اشعار عاشقانه ‌ای گشت که در آن روز ها سرود. بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران گردید، شعری با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گالیا سرود.
  • مدیر سایت