طلسم شکسته خوابم را بنگر
- ۰ نظر
- ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۲
در اين وبلاگ در كل اينترنت |
میروم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من
خواهرم تکهی نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
تو چقدر تنهایی ...
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ...
تن من گر تنهاست...
دل من با دلهاست...
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
پشت هیچستانم
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است
که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
ترفنـدهای شب امتـحانی برای رسانـدن نمـره تان به لـب مـرز!
جان به جان تان بکنند، باز هم "شب امتحان خوان" هستید! حالا ما هی بیاییم و بزنیم توی سرمان که "بچه های خوب! لطفا درس هایتان را در طول ترم بخوانید و شب امتحان را برای مرور بگذارید!"، یا این که از یک ماه قبل، هی از استرس امتحان و... بگوییم شاید
که کمی استرس به جان تان بیفتد، اما شما فکر می کنید این کارهای ما اثر دارد؟ روی همین حساب، رفتیم سراغ دو نفر که عینهو خودتان، جز شب امتحان، بقیه ی روزها، روی ماهِ کتاب و جزوه شان را می بوسند و آن ها را کنار می گذارند، اما این دو تن، به طرز محیر العقولی توانسته اند با یک سری ترفند کذایی، یک شبه راه شش ماهه را طی کنند و همه ی درس ها را با نمراتی قابل قبول دو دَر کنند! از چاپ اسم و مشخصات شان که به دلایل ارزشی (!) معذوریم، اما شما را از ترفندهای خفن شان بهره مند خواهیم کرد!
اما خداییش خودتان قضاوت کنید ارزش دارد آنقدر خودمان را به زمین و هوا بزنیم که یک شبه قضیه را ماست مالی کنیم؟ ارزش دارد مردم؟
هنوز دیر نشده!
پیش بابایی می روم و از او می پرسم:
"ازدواج چیست؟"
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
"این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!"
متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد:
"خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!"
در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: